بعضی شبها آرزو میکنم کاش میتونستم به عقب برگردم، نه واسه اینکه چیزی رو تغییر بدم ، فقط برای اینکه چندتا چیز رو دوباره احساس کنم...
- يكشنبه ۲۹ بهمن ۰۲
بعضی شبها آرزو میکنم کاش میتونستم به عقب برگردم، نه واسه اینکه چیزی رو تغییر بدم ، فقط برای اینکه چندتا چیز رو دوباره احساس کنم...
آدما بعضی وقتا نیاز دارن که از همه چیز و همه کس فاصله بگیرن؛ دور بشن از مشغلهها و دردسرهای روزانه؛ برن یه جایی که کسی پیگیرشون نباشه؛ منتظرشون نباشه.
جایی که لازم نباشه دلیل حال بدشون رو واسه کسی توضیح بدن؛
هیچ کس و هیچ چیز هم نمیتونه حالشون رو خوب کنه جز تنهایی!
یه وقتایی همه چیز گره میخوره به هم و حل شدنی نیست؛ آدم غرق میشه تو فکر و خیال؛ من میگم باید چند وقت از همه چیز دور شد و بعد پر انرژی و پر قدرت برگشت و تک تک گرهها رو باز کرد؛
به خلوت آدما احترام بذارید؛
بذارید یه مدت فاصله بگیرن و پناه ببرن به تنهایی و نیروشونو دوباره به دست بیارن؛
تنهایی کارشو خیلی خوب بلده!
شب آرامی بود
میروم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد به آرامش زیبای یقین
با خودم میگفتم:
داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم یکی از برگه های خالی توجهمو به خودش جلب کرد به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود...